این داستانی از یک مرد درونگرا است. او برای همدورههای خود یک پادشاه بزرگ بود، یک افسانه در دوران زندگی خود. و میراثی خارقالعاده به جا گذاشت؛ یک بریتانیای جدید.
یک چشمم مدام به نقشه اسرائیلی بازشده بر صندلی کناری است چون میترسم لابهلای مناظر گم شوم، مناظری که با دیدن این همه تغییراتشان به شدت با آنها احساس بیگانگی دارم.
رمان در ماه اوت همدیگر را می بینیم حکایت سفر هر ساله آنا مگدالنا بچ بود، زنی چهلوشش ساله، به جزیرهای بر سر قبر مادرش است. او نمیداند که مادر چرا این جزیره را برای منزل جاودانیاش برگزیده، اما حس میکند که رازی در کار است.
باد نام مرا می داند ،رمانی است عاشقانه از ایزابل آلنده که رویای زندگی خوب و بیان آمال بشری سرلوحه همه ی کارهای اوست .او در آثار خود اهمیت فوق العاده ای برای زنان قائل می شود.