ظهور نویسندهای داستان بلد و تازه نفس را به ادبیات ایران نوید میدهد. نوجوانی بازیگوش، کنجکاو و باهوش به همراه پدربزرگ و مادربزرگش در خانهای محقر زندگی میکند؛ پدرش اسیر اعتیاد است، و پدربزرگش سالهاست به زیرزمین خانه کوچیده و غیر از دو چشم در تاریکی و صدایی گاه و بیگاه، اثری از او در زندگی آنها دیده نمیشود. روزی پدر، بعد از مدتی گم و گور شدن، به خانه برمیگردد و مرافعهای را با باقی خانواده شروع میکند؛ دعوا بالا میگیرد و اتفاقهایی رخ میدهد، کسانی آسیب میبینند، و همهی اینها آغازگر تغییراتی در پسر میشود. او حالا با چهرهای عریان زندگی روبهرو شده است و فکر میکند که میتواند و باید نقشی در آینده خودش و باقی هم قطارانش ایفا کند؛ راه خطرناک و هیجانانگیزی که پیشرو دارد ممکن است با کمک پدربزرگ هموارتر شود. همین جاست که ژنرال وارد میشود.