فینلی داناوان که هنوز هم مادری مجرد است ،برای تمام کردن رمان بعدی اش و سرپا ماندنش دوباره به مشکل خورده است ،اما خوبی اش این است که پرستار سرخانه و محرم اسرارش ،یعنی ورا، همراهش است و تنها جسدی که به تازگی با آن سرو کار داشته است .
روزی روزگاری، در یک شهر دور، گربهای دانا و فرزانه زندگی میکرد. او سالهای زیادی در جستوجوی گمشدهای بود که نمیدانست چیست. تا اینکه در یک شب بارانی، حکایت تکدرخت کهنسالی را میشنود که نشستن در زیر شاخههایش آرامش و درایتی بیمانند را بههمراه خواهد داشت.
خورشید تلخ داستانی است پراتفاق و بافتهشده از ظلم و دروغ؛ روایتی از زندگی سه نسل و رؤیاهای بربادرفتهی مهاجران. لیلی حسن داستان زنانی را میسازد که رؤیاهایشان در آن مجتمعهای مسکن ارزانقیمت پاریس بر باد میرود.
سانتیاگو گیر افتاده. بعد از کودتای نظامی خشنی در مونته ویدئو، پایتخت اروگونه، زندانی شده و برای اینکه عقلش را از دست ندهد چارهای ندارد جز نوشتن نامههای طولانی به خانواده
شهر و دیوارهای نامطمئنش داستانی عاشقانه است درباره جست وجو! قصیدهای است در بزرگداشت کتابها و کتابخانه هایی که این گنجینه ها را در خود جای دادهاند