آن موقع بیست سالم بود میگفتم لعنتی، صبر داشته باش، باندینی. ده سال وقت داری کتاب بنویسی، پس سخت نگیر، بزن بیرون و دربارهی زندگی چیز یاد بگیر، تو خیابانها قدم بزن.
در این رمان ما تأثیر قصههای عاشقانه را بر ذهن و ایدئالهای یک فرد میبینیم. مادام بواری قبل از آشنایی با همسرش رمانهای عاشقانهی بسیاری میخواند و همین قضیه تفکر او را دربارهی ازدواج و هیجانات آن دگرگون کرده بود.