(داستان های فاردختری به نام سمانه که بعد از رفتن خانواده اش به سوئد همراه مادربزرگش زندگی می کند، قصد دارد تا دو هفته ی دیگر به دیدار آن ها برودسی،قرن 14)
لعیا که به قصد خودکشی به دریا رفته است، پس از نجات جانش توسط عشقش، شهرام، به مرور خاطرات خود با او و آنچه که زندگیش را به اوضاع غم زده ی امروز کشانده، می پردازد