کودکی که از بازی برمی گشت و ترجیح میداد دیرتر به خانه برود در تاریکترین دقایق روز صدای بال زدن کبوتری را شنید سربالا کرد دفتری پرورق از بالای سرش عبور میکرد پرید آن را گرفت فقط صفحهی اولش سیاه شده بود طفل خوشحال شد که بهانهای برای دیر رفتن و خوشحال کردن والدینش یافته است....
کتاب مردگان عمارت بیست و پنجم داستان خون آشامی است که با دیدن زخمی کوچک، پوستی خراشیده، یا بوی خون از خود بی خود می شود و به حیوانی درنده تبدیل می شود.
پریباد آهی کشید و گفت: «زنهایی که بذر عشق در وجودشان کاشته شده پریانی حقیقیاند که عاقبت یا تنها ماندگانی از یاد رفته خواهند شد یا همچون پریباد افسانهای با آرزوهای برباد رفته!»