با صدای فریاد خودش هراسان چشم گشود؛ دست لرزانش را روی قفسهی سینه کشید و با نفس عمیقی سعی کرد تپش قلبش را آرام کند. هرازگاهی کابوسهایی سراغش میآمدند که تاریخ انقضایش خیلی وقت پیش سر آمده بود.
رمان با تمرکز به زندگی شهید سیدحسین دیباج قبل از انقلاب شکل گرفته است و ماجرا یک ساواکی است که به یک لمپن در همسایگی سیدحسین دیباج که عاشق خواهر اوست نفوذ میکند و او را تحت تاثیر خودش قرار داده تا سیدحسین را که فراری است به دام بیاندازد.