این داستان روایت همراز؛ دختری جسور و بیباک است که بهخاطر اشتباه پدرش در جوانی، مجبور میشود تاوان سختی پس دهد. اسیر دست امیرعلی میشود. مردی مقتدر؛ خشمگین و کینهای که انتقام چشمش را کور کرده، همراز که اسارت را خوشایند خویش نمیبیند از هر فرصتی برای فرار استفاده میکند و امیرعلی هر بار او را به چنگ میآورد، چراکه قصد دارد تاوان خطاهای پدر را از دختر بگیرد. پدری که در گذشته مادرش را بیآبرو کرده! بیپناهی همراز را چه کسی باور میکند؟ در این بین شکوفهی عشق در لابهلای شکنجههایش جوانه میزند، اما...