"از تمام اندام فیروز آب سیاه میچکید و در سرمای سالن بدنش آشکارا شروع به لرزیدن کرد. موغ، خرناس کشید و هومان رویش را برگرداند. چشمش که به موغ افتاد بهطرفش هجوم برد ولی بین راه پاهایش خشک شدند."
این کتاب داستان بلند طنزی است که بدون مقدمه شروع میشود؛ پسری که برای گذراندن دوران خدمت سربازی به تهران آمده و خانه اجاره کرده، همسایه خانمی میانسال به نام «گل» میشود که مادرزن صاحبخانه است.