امیر صدرا حرفش را زد و از جیب پتویش دو سیخ کباب شام سلف را رو کرد. شامی که نتوانسته بودیم بخوریم، حالا قرار بود جانمان را نجات دهد. فکر کردم میخواهد مثل کمربند چرم با این کبابها بیفتد به جان سگ ولی آنها را پرتاب کرد و سگ رفت سمتش. کاش بچهها بودند ببینند من شرط را بردم شرط بسته بودیم این کباب سلف را سگ هم نمیخورد این سگ هم نخورد و از بوی بد آن با چشمغرهای به ما متواری شد. اینجا بود که نظریۀ قرمهسبزی و کوتاهشدن چمنهای داشت اثبات میشد حتی از چمن مصنوعی زمین دانشگاه هم فقط گلولههای سیاه لاستیکیاش باقیمانده بود و البته کمشدن کلاغهای دانشگاه برای زرشکپلو با مرغ! حیف که فضا بدون تماشاگر بود ما علناً لایه سوم را شکست فضای سبز دانشگاه من دادیم و از دیوار ریخته ساختمان آموزش وارد شدیم.