هوا هوای خوابآوری بود. یاد تابستانی افتادم که برای دیدن جاوید به شهر تورکو در فنلاند رفته بودم هوا آن قدر خوب بود که کافه سینمای شهر که تنها جایی بود که فیلم های هنری نشان میداد توی حیاط پشت کافه توی هوای باز فیلم نمایش میداد. حیاط پشت کافه مثل همین جایی بود که من و پیتر نشسته بودیم چند میز و صندلی دیوارهای بلند و کوتاه پنجره کافه و درخت و سبزه و گل مهمانان را در بر گرفته بود.
یادم می آید که آن شب آخرین تانگو در پاریس را نمایش میدادند.