گفته بودم که این داستان چند آغاز دارد. روزی که پایم را گذاشتم توی آن خانه، تکتک روزهایی که آن خانه را برای همیشه ترک نکردم. اما شاید هم داستان با ورودم به آن خانه یا بهدنیاآمدن دخترک یا نیش زنبور آغاز نشد، بلکه همان بعدازظهری آغاز شد که آن سگ افتاد دنبالم و من هم اشتباه کردم و راهش دادم.
فردا بیتردید روز دیگری چون امروز خواهد بود. خوشبختی هرگز از راه نمیرسد. این را خوب میدانم. اما احتمالا بهتر است وقتی داری آمادۀ خواب میشوی باور کنی میآید، فردا سراغت میآید.
داستان کتاب حول محور شخصیتی میچرخد که به عنوان افسر اطلاعاتی در دوران سلطه پینوشه مرتکب جنایات بیشماری شده است، اما در اقدامی ناگهانی به تمامی جنایات خود و رژیم پینوشه اعتراف میکند.