داستان کوتاه لرد بایرون که در ۱۸۱۶ نوشتن آن را آغاز کرده بود ناتمام ماند و هرگز ادامهاش نداد. اما تصاویر قدرتمند آن الهامبخش جان پولیدوری، پزشک و همراه سابق بایرون، شد. پولیدوری مدتها به چنین موضوعاتی علاقه داشت و در سبک رمانتیک، رساله دانشگاهیاش را در ادینبورگ به مسائلی چون کابوس، خوابگردی، و مسمریسم اختصاص داده بود. او ایده اولیه بایرون را گرفت و آن را به داستانی کامل تبدیل کرد....
گفته بودم که این داستان چند آغاز دارد. روزی که پایم را گذاشتم توی آن خانه، تکتک روزهایی که آن خانه را برای همیشه ترک نکردم. اما شاید هم داستان با ورودم به آن خانه یا بهدنیاآمدن دخترک یا نیش زنبور آغاز نشد، بلکه همان بعدازظهری آغاز شد که آن سگ افتاد دنبالم و من هم اشتباه کردم و راهش دادم.
فردا بیتردید روز دیگری چون امروز خواهد بود. خوشبختی هرگز از راه نمیرسد. این را خوب میدانم. اما احتمالا بهتر است وقتی داری آمادۀ خواب میشوی باور کنی میآید، فردا سراغت میآید.