این کتاب به سبک داستانهای پلیسی کلاسیک، براساس یک اتفاق واقعی نوشته است. روزهایی که آگاتا کریستی در هتل پراپالاس گذرانده، علاقهی او به استانبول، ماجرای مرد متاهلی که از عشق او دیوانه شده، حسادت، خودخواهی و یک قتل بینقص...
آنها معروفترین پرنسسهای دوران خود بودند و در اوایل قرن بیستم بیشترین عکسها و شهرت را داشتند. چهار گرانددوشس جذاب روس، الگا، تاتیانا، ماریا و آناستازیا رومانف، همیشه بهخاطر خلقوخوی شاد، ظاهر سرزنده، لباسهای زیبا و شیوهی زندگی ممتازشان مورد تحسین بودند.
شما در این کتاب از همهجور آدمی چیزهایی میآموزید؛ از باریستا، دانشآموز، دانشجو، کارمند، راننده، مدیرعامل، معلم و چوببر برای ذهنتان افکار مفید فراهم میکند و به شما میآموزد چگونه ذهنتان را جمعوجور و منظم کنید.
مادرم داشت نظام شوروی را با نظام نازی مقایسه میکرد، شهروند شوروی کجا و چنین فکر و سخنهایی کجا؟ والدینم با قاطعیت به من گفتند که نظام شوروی تا ابدالآباد ماندگار است و به همین دلیل باید کشور را ترک کنیم.
زمانی که لوی استروس در دههی ۱۹۳۰ و پس از تحصیل در رشتهی فلسفه، برای مأموریتی اداری عازم ایالات متحد آمریکا شد و سپس بهدلیل شروع جنگ تا پایان آن در همان کشور باقی ماند، هیچکس (و پیش از همه خود او) تصور نمیکرد که او انقلابی عظیم در علوم اجتماعی و بهویژه در انسانشناسی به پا کند.
کسی را به حضور نمیپذیرفت، هیچ فرمانی صادر نمیکرد، وقتی که گروههای فشار به کاخ سفارت پاپ حمله بردند، آثار مقدس تاریخی را با خاک یکسان کردند، سفیر را گرم خواب نیمروزی در گوشه آرامی از باغ اندرونی غافلگیر کردند...
فلسطینیها با وجود سعید، سخنگویی آدابدان داشتند که تهوتوی جنون کلانشهری را در میآورد؛ طرفداران اسرائیل در وجود او شارلاتانی خبیث و تروریست میدیدند؛ شرقشناسان دشمنی کاملا مسلح را پشت سر خود میدیدند.