کارآگاه تس هارلو نیز با مشکلی دستوپنجه نرم میکند که گره آن تنها به دست روکر باز میشود؛ یافتن راهی برای ورود به درون ذهن یک آدمکش. قاتل مقلدی که جا پای پدر روکر گذاشته و در کمین طعمههای جدید است.
تسلیناپذیر گویی سایه یک رمان است و راوی آن در این عالم غرق در سایه گم است. سرتاسر داستان تلاش راوی است برای روشنتر کردن رازی که به نظر دهشتناک میآید، اما از آغاز تا به آخر رمان این عدم قطعیت است که بر خط به خط اثر سایه افکنده است.
مدت هست که که اوپالین ،مارتا و هنری شخصیت های فرعی زندگی شان هستند .اما با جادوی کتاب فروشی گمشده،این سه غریبه بی خبر می بینند که زندگی شان مثل صفحات داستان های محبوبشان غیرعادی است.
با پشت سپر خویش ضربه ای محکم به سینه اش کوفتم.شهر چند قدمی به عقب پرت شد و به زانو نشست.از شدت ضربه و درد تهوع آورش ،نفس شاهزاده ی حواس پرت بند آمد و صورتش برافروخت.قصدم آسیب رساندن نبود.
زیر باران می ایستادم و چشم می دوختم به گذر .اما خبری از آقات نبود .دوباره می اومدم پایین .لچک سرم را عوض می کردم و دوباره می رفتم پشت بام و کوچه رو دید می زدم .اما باز خبری نبود.صدای گریه تو هم بلند شده بود.