همیشه فقط تا جایی می توانم پیش بروم. هر چه پیش تر می روم اضطرابم بیشتر می شود تا آن حد که بالاخره بیدار می شوم .هرگز نتوانستم تا تهش بروم. باید اما یک روز تا تهش بروم. باید؟! این باید اما از کجا می آید؟
ساعت زنگ زد ولی وقتی بیدار شد هوا هنوز گرگ و میش بود. فکر کرد شاید خیلی زود از خواب بیدار شده است اما ساعت همان هفت و نیم صبح بود، همان ساعت همیشگی.....
دیگر آرزویی برایم نمانده تنها سوالم که بی جواب مانده آن است که تو با این عظمت چگونه در این چراغ کوچک جا میشوی چگونه تو به درون چراغ راه پیدا کردی چگونه میتوانی آرزوهای اربابانت را برآورده کنی من دلم میخواهد جای تو باشم .
شعر، هنری کلامیست و به همیـن دلیل خمیـرهی وجودی آن زبان است. نظامی نشانهشنـاسـانه که حداقل در نگـاه اول در اختیــار همـهی انســانها هست و همــه در تماســی دائمـی با آن هستند.
در نیمه ی دهه ی شصت شمسی در ژرفنای یکی از دره های زاگرس مرکزی ، جایی میان کهگیلویه و بویراحمد و چهار محال و بختیاری، گروه کوچکی از مردمی منزوی و دورافتاده پیدا شدند که همچنان به سبک دوره ی پارینه سنگی زندگی می کردند.