ما همواره آنقدر دنبال موفقیت میدویم که دیگر فرصتی برای اهمیت دادن به تفکرات و عواطفمان باقی نمیماند! نیل برتون در ادعایی بدیع و جالب میگوید این هنر شکست/شکست خوردن است که چنین فرصتی را لابهلای دوندگیهای جنونآمیز روزانهمان فراهم میکند. در نتیجه، ما بعد از بازتعریف مفهوم «دستاورد یا موفقیت»، تازه متوجه اهمیت و زیبایی «نرسیدن یا شکست» میشویم.
"سایکوسیس 4:48" متنی است مُثله شده، در خود منفجر و فروپاشیده، چنانکه خودِ کین در یکی از همین قطعات مینویسد: «ذهن من توی هجومِ همین تیکهپارههای مُثلهشدۀ درهم و برهمه»؛ هجومی جنونآسا از مونولوگ، دیالوگ، اعداد، شعر، ارجاعات کتاب مقدسی، خطابه، هذیان و ...
"حسرت"، به همهی آن شکافهای عظیمی که ما را دوشقه کردهاند، از منظر بخشی از طریقت شناخت خویشتنمان نگاه کرده و هرآنچه زندگی نشده است را بخشی از مسیر زندگی شده و درجریان میبیند که باید در پیاش بود.
رمان "جبران میکنم" درباره دختری جوان به نام فیکسی است که در خانوادهای پیچیده زندگی میکند. شعار پدر فیکسی این است: «خانواده مهمترین چیزه.» با درگذشت پدر، او در موقعیت بغرنجتری بین زندگی خانوادگی و زندگیای که آرزویش را دارد گیر میافتد...