هر روز انتظار میکشم تا ساعت هشت شب برسد، چون شب سر ساعت هشت، دوباره برای نیم ساعت هم که شده، تنها بچهی خانه میشوم. دیگر ماری-کلئو توی دست و پایم وول نمیخورد.