سوموی گاوها که در سال ۱۹۴۹ یعنی در اوضاع و احوالِ ژاپنِ پس از جنگ جهانی دوم منتشر شد، جایزهی معتبر آکوتاگاوا را برای اینوئه به ارمغان آورد. داستانِ سردبیر روزنامهای کوچک که تصمیم میگیرد همهچیزش را –ازجمله رابطهی سه ساله با دلدادهاش را– به خطر بیندازد و در ورزشگاه بیسبال مسابقهای ترتیب دهد برای نبرد گاوها. حکایت سادهای از بلندپروازی و جسارت تجاری، و سرانجام بدبینی و پوچانگاری، که انگار مصداق حالوهوای کشوری است که هنوز نمیداند از شکست گریزی هست یا نیست...
این کتاب نه تلاشی برای سادهسازی سطحی مفاهیم است و نه مجموعهای از جملات قصارِ سرگرمکننده. برعکس، حاصل سالها تجربه در «دانشگاه بازار» است؛ جایی که نظریه اگر به عمل نرسد، به سرعت فراموش میشود. نویسنده با درک دقیق از شکاف میان «دانشگاه علم» و «دانشگاه بازار»، کوشیده دانایی را در کوچکترین واحدهای قابلحمل ذهنی عرضه کند؛ عباراتی کوتاه، فشرده، اما سنگین از معنا. هر نکته، تقطیری است از تجربه، آموزش، شکست و اصلاح؛ نه جملهای تزئینی برای قاب کردن. در مقدمه کتاب، با تمرکز بر پدیدهی ناشکیبایی و بیحوصلگی، بستر فکری کل اثر را میسازد. مخاطب در همان ابتدا متوجه میشود که مسئله فقط «کم شدن تمرکز» نیست، بلکه با نوعی دگرگونی شناختی روبهرو هستیم...
در میان ادبیات جهان غنای ادبیات فارسی نه از نظر فرهنگمندی مطلق و مواریث گرانقدر هنری آن بلکه به لحاظ افاضه اشراقی متحول و انسان ساز بی نظیر است. شعر و نثر پارسی در خدمت تجلای فطرت کما لجوی و آرمانگرای آدمی است و بيشک روحی که از سر چشمه این آبشخور معنوی سیراب گشت تشنه تیرگی ها نمی ماند و با چنین بارقه عظیم بهجت انگیز و مائده کریم شادی بخش، هیچ سلوائی را برابر نمی یابد...
«برم اونجا چی کار؟» علیرضا غمگین خندید برو.... نذار متروک شه. اشک دیگری از چشم هاله ریخت. بذار متروک در را باز کرد. از قلبم که عزیزتر نیست.» پیاده شد. کلید را روی صندلی گذاشت و آرام گفت: من به قدر کافی ازت خاطره دارم..... اینجا... روی شقیقه اش زد. تو سرم...» روی سینه اش زد. اینجا تو قلبم... نیازی به چهار تا آجر و سنگ نیست که مال من باشه با نه... من سهمم از تو رو برداشتم.... باقیش برای خودت... خدا حافظ
آن شب اتفاق افتاد. درست در دقایق آغازین آخرین روز بهار ۱۳۹۹، وقتی خانواده پیروز منتظر بودند تا بازی برزیل اسکاتلند را در جام جهانی فوتبال تماشا کنند. دستهای سرنوشت زندگی متفاوتی را برای او و خانواده اش می نویسد... زندگی زیر و رو شده ای که با مرگ دیگران و زندگی بازماندگان در غربت و تنهایی شروع می شود و با تمام نافرجامی هایش گاهی عشق را به ارمغان می آورد. شعله امیدی که لحظه ای می درخشد اما سوسو می زند و خاموش می شود.... سرزمینی که هیچ گاه وطن نمی شود و دوستانی که هیچ وقت جای خانواده را نمی گیرند و دشمنی که در جان رخنه میکند و شکست نمی خورد... همه این ها را سرنوشت برای پیروز می نویسد....