پدر خوسه از روی شرمساری حرکتی به دستش داد، انگار می خواست حضور خودش را منکر شود. انگار می خواست بگوید گورش را گم کرده به جای دوردستی رفته پاک از نظر ناپدید شده است
تسلی ناپذیر گویی سایه یک رمان است و راوی آن در این عالم غرق در سایه گم است. سرتاسر داستان تلاش راوی است برای روشنتر کردن رازی که به نظر دهشتناک میآید، اما از آغاز تا به آخر رمان این عدم قطعیت است که بر خط به خط اثر سایه افکنده است.