بوسه ای نرم به دستام زد. قلبم به شدت شروع به تپیدن کرد. این انگشتر و هیچ وقت از انگشتت خارج نکن یادت باشه که اولین هدیه ی من با خوشی سرمو تکونی دادم و چندین بار نگاهش کردم علاقه ایی که به این انگشتر داشتم هر لحظه بیشتر می شد. انگار فرخ تکه ای از وجودش و کنده بود و در انگشتم حلقه کرده بود. خیره هم شده بودیم تمام نگاهمو خواهش کرده بودم و التماس برای نرفتنش ولی...