بین کامران و سایه و سحر مثلث عشقی شکل میگیرد. آیا در عشق این دو خواهر سایه پیروز میشود یا سحر یا هیچ کدام؟ .... اتفاقات ناشی از این مثلث عشقی ناخواسته ماجراهای عجیب و حیرتانگیزی را رقم میزند.
با صدای فریاد خودش هراسان چشم گشود؛ دست لرزانش را روی قفسهی سینه کشید و با نفس عمیقی سعی کرد تپش قلبش را آرام کند. هرازگاهی کابوسهایی سراغش میآمدند که تاریخ انقضایش خیلی وقت پیش سر آمده بود.
داستان این رمان پیرامون همزیستی انسان با حیوان است، ما را به دنیای شگفتانگیز بشر میبرد و ماهیت اصلی آدمها را در ادوار گذشته و عصر کنونی به نمایش میگذارد...
در انتهای تاریک و مبهم خیابان مردی در باد داشت میرفت. شبحی از هیکل یک مرد که بالای بلند و سیاهش با تاریکی سرد شب در هم آمیخته بود و چون مهی سرد و رقیق در حال فرو مردن بود. مرد نمیرفت. نمیخواست که برود...