کلیشهای وجود دارد که عادت کردهایم اعمال جامعه ستیزانه را به بخشهای غیر متمدن شخصیتمان مثلاً نهاد (اید) و اعمال جامعهپسندانه را به بخشهای به ظاهر متمدن مثلاً فرامن (سوپراگو) منتسب کنیم، دیدن و یافتن ریشههای بدی و شر در فرامن برایمان کار دشواری است. اما در واقعیت، بخش اعظم بدی در انسان نه از مسیر بدکرداری، بلکه از مسیر و با انگیزهی درست کاری انجام میشود. آنهایی که برای بمباران هیروشیما و ناکازاکی برنامهریزی و آن را اجرا کردند، جامعه ستیز نبودند؛ بلکه آدمهایی بودند که به درستی علت عملشان باور داشتند. فروید به ما آموخت که گناه ناهشیار اغلب در قالب جایگزینهای گناه به نمایش در میآید و شامل علائم دردناک مختلف و انواع شکنجه و حمله به خود میشود که زندگی افراد را تحت تأثیر قرار میدهد. بدون این که فرد هشیارانه احساس گناه را تجربه کند. اما فروید با یکی گرفتن گناه و نیاز به تنبیه و همینطور یکی گرفتن فرامن با وجدان امکانی برای متمایز کردن دو نوع گناه باقی نگذاشت.
موضوع این کتاب تلاشی است برای رفع ابهاماتی که ما در روانکاوی و در جامعه در کل نسبت به مفهوم احساس گناه، فرامن (سوپراگو) و عوامل اصلی ایجاد کننده احساس گناه ناموجه یعنی میل انسان به تخریبگری و شرارت داریم. نویسنده با طرح ایدهی وجود دو نوع گناه متمایز و با مددجویی از آرای ملانی کلاین گناه تهدیدگر را از گناه جبرانی و همین طور فرامن را از وجدان متمایز در نظر گرفته است و تلاش نموده تا نشان دهد چطور یکی گرفتن این دو نوع گناه باعث شده است نتوان در روانکاوی از ظرفیت موثر این احساس برای تغییر خود و تغییر اجتماعی استفاده کرد.