قطار رد شد صدایی از پشت سرم شنیدم و آنا را دیدم که از اتاق بیرون میآید به سرعت طرف ما دوید، وقتی کنار او رسید زانو زد و دستهایش را روی گلوی تام گذاشت تام هنوز نگاه حاکی از هراس و درد را در چهرهاش داشت. خواستم به او بگویم نه فایدهای ندارد حالا دیگر نمیتوانی به او کمک کنی اما بعد فهمیدم که سعی نداشت جلوی خونریزی را بگیرد میخواست مطمئن بشود فنر در بطری بازکن را پیچاند و بیشتر و بیشتر در گلویش فرو برد و در تمام مدت آرام آرام با او صحبت میکرد نمیتوانستم بشنوم که چه میگفت.
کتاب «بادیگارد» با سبکی روان و طنزآمیز، موضوعاتی مانند عشق، وظیفه، فداکاری و اهمیت خانواده را به تصویر میکشد. این رمان با شخصیتهای قوی و دوستداشتنی، داستانی جذاب و خواندنی را برای خوانندگان رقم میزند و میتواند برای علاقهمندان به رمانهای عاشقانه و کمدی، انتخابی وسوسهکننده باشد.
بعد یک شب گلوله ای سمت راست جمجمه اش را می شکافد و او همه چیزش را از دست می دهد .چارلی که تلاش می کند از آسیب مغزی اش بهبود یابد کم کم متوجه می شود اتفاقات آن شب سرنوشت ساز در سمت آسیب دیده مغزش به دام افتاده اند.
قبلا خانههای مردم را تمیز میکردم و حالا، باورم نمیشود که این خانه واقعا متعلق به من است. آشپزخانهای جذاب، بنبستی آرام و حیاط بزرگی که بچههایم میتوانند در آن بازی کنند. من و شوهرم سالها پسانداز کردیم تا بتوانیم به بچههایمان زندگیای را بدهیم که سزاوارش هستند.
درحالیکه سه پادشاهی در آتش جنگ میسوزند، پدر مِیلین از فرمان امپراتوری برای پیوستن به جنگ سر باز میزند. او که در بند اعتیاد به افیون گرفتار است تصمیم دارد مِیلین را در ازای شیربهایش بفروشد؛ اما وقتی مِیلین میفهمد مردی که قرار است همسرش شود نیز فردی خشن و بدخوست، درمییابد که اگر خودش قدمی برندارد، شرایط زندگی برایش تغییر نخواهد کرد....
در محلۀ گینزای توکیو، لوازم التحریرفروشی قدیمی و منحصربه فردی دور از نگاه همگان قرار دارد که هرآنچه قلب دوستداران لوازم التحریر را می رباید در آن پیدا میشود