پسرکی کلافه از نور چراغ برقی که مزاحم خوابش است. نیمه شبان به ضرب پرتاب تکه سفالی آن را خرد میکند. شیشه خردهها بر سر دخترکی میریزند و جراحاتی التیامناپذیر بر جسم او وارد میکنند. دخترک محبوب پسرک از آب در میآید. اما بازیهای تقدیر با امیال انسانی به هم میآمیزند و از آن خود و زخمهای کودکی قلبهای شکستهتر بزرگسالی را پدید میآورند و به همین جا ختم نمیشود. بوالهوسیها و بیدقتیهای آدمی دست به دست میدهند با جریانهای قوی سیاسی به تکاپو در میآیند و از روزگاران تیره افراد سرنوشتهای شوم و دهشتبار برای کل آدمیان پدید میآورند.
آنتونیو بوئرو بایخو در یکی مانده به آخرین اثر خود، تمام تکنیکهای زیبایی شناختی تئاتر خود را فرا میخواند تا اثری استوار و پر از پیچشهای دراماتیک خلق کند. در "تلههای تقدیر" او بر جایگاه خداوندگاری نامریی تکیه میزند که اراده خود را با اراده قهرمانانش میآمیزد تا داستانی از هزاران هزار داستان تلخ آدمی را به صحنه تئاتر ببرد.
"تلههای تقدیر" گویا ترجمان دراماتیک و توسعه یافته آن جمله معروف است که همگان از دیرباز با آن آشناییم «هرکس فردی از افراد بشر را بکشد گویا تمام آدمیان را کشته است.»