در این رمان با توصیفهای عینی و جزییات نگاری فراوانی از زندگی شهری و روابط انسانی در امریکا روبهرو هستید. ویلیام کندی همچون یک فیلمنامهنویس (کما اینکه او یک فیلمنامهنویس نیز هست) نماهای متعددی از گوشهوکنار شهر، خیابانها، کافهها و مغازهها را در داستانهایش ثبت کرده است.
این رمان گویای بیگانگی انسان از خویشتن است؛ توصیف از زندگی که مسخ میشود و انسان را به ورطه هلاک میکشاند. ‘فرانسیس’ شخصیت اصلی داستان، شخصیتی است که خانوادهاش را از دست داده و مبتلا به سرطان شده است. او میخواهد با بیماریاش مبارزه کند. فرانسیس با افرادی نیز در ارتباط است که هریک بهنوعی مبتلا به یک بیماری هستند. فرانسیس عاشق زنی است به نام ‘هلن’ که شخصیتی خاص دارد. در هنگامهای که همهی زنان و مردان بهدنبال برآوردن کام دل هستند، هلن، خود را از آن دور میکند و از لذایذ آنچنانی میپرهیزد. همین ویژگی هلن سبب شده فرانسیس در اندیشهی او باشد. این درحالی است که فرانسیس خود صاحب زن و فرزند است.