آلیس مونرو، که بهعنوان یکی از بهترین داستاننویسان کوتاه نسل خود شناخته میشود، در خلق روایتهایی مهارت داشت که به پیچیدگی روابط انسانی و ظرایف ناگفتۀ زندگی روزمره میپردازند. مجموعه داستان گریزپا نمونهای درخشان از چیرهدستی داستاننویسی و شخصیتپردازی ادبی اوست. در این مجموعه که شامل داستانهایی مرتبط یا پیوسته است، مونرو به بررسی موضوع فرار - وسوسۀ آن و پیامدهایش - میپردازد. با دقت و بینش روانشناسانه خاص خود، او روایتهایی خلق میکند که به تلاقیهای آزادی، هویت و پیوندهای گریزناپذیر انسانی میپردازند.
در گریزپا، آلیس مونرو به تنشی بین اشتیاق به رهایی و نیروهایی پرداخته است که افراد را به شرایطشان مقید میکنند. در هر داستان، نویسنده با ظرافت میکوشد جوانب مختلف یک پدیدار را بررسی کند و از همه مهمتر با نگاهی انسانی به مسائل نگاه کند. او بهخوبی کشمکشها و گفتوگوهای درونی شخصیتها را پیش چشم خواننده زنده میکند و خواننده را به تفکر وامیدارد. داستانهای گریزپا، که با ترجمۀ خوب شقایق قندهاری به فارسی منتشر شده است، با پایانبندیهای تکاندهندهشان، ما را با پرسشهای مختلفی تنها میگذارند: اگر ما بودیم، چه میکردیم؟ آیا تصمیمها نشان از قدرت دارند یا نشان از تسلیم؟
یکی از ویژگیهای خاص و متمایز داستانهای کوتاه آلیس مونورو، توصیفهای او از مناظر و چشماندازهای اونتاریو در کانادا بود. همچنین، دانای کل آثارش همواره در پی یافتن معنا و مفهومی برای این جهان و زندگی است. مونورو در سبکِ رئالیسم یا واقعگرایی مینوشت، اما باید بپذیریم او یک واقعگرای سهلخوان نبود. او قدمی فراتر از قضاوتهای اخلاقی سادهانگارانه گذاشت و از این منظر، در دهههای پنجاه و شصت میلادی در کانادا و شاید در دیگر کشورهای انگلیسیزبان سنتشکن محسوب میشد.
شخصیتهای او نه کاملاً قربانیاند و نه کاملاً مقصر؛ بلکه افرادی چندلایهاند که تحتتأثیر گذشته، خواستهها و ضعفهایشان شکل گرفتهاند. برای مثال، در داستان «نیرنگها» در گریزپا، برخورد رابین با مردی اسرارآمیز با کیفیتی افسانهای آغاز میشود، اما با چرخشی تلخ به سرانجام میرسد. مونرو با مهارت، ایدۀ رمانتیک فرار را در برابر سنگینی واقعیت قرار میدهد و به غیرقابلپیشبینی بودن زندگی تأکید میکند.