بهت حرف قشنگ و امیدوارکننده پوچ نمیزنم اما... اما حالا میخوام حرفهای اون شبمو پس بگیرم. که گفتم به حضور من دل نبند. دل ببند چون من بیشتر از تو به من، به تو نیاز دارم اما باز هم میگم... حرف قشنگ نمیزنم. نمیگم که تا ابد هستم. نمیگم با دنیا میجنگم! من نمیتونم با دنیا بجنگم! تا ابد هم عمر نمیکنم اگر هم که منظور از ابد همون روز آخر عمر آدم هاست من نمیتونم تشخیص بدم که ابد من کجاست و مال تو کجا! اما اینو بهت قول میدم که اگر قرار باشه روزی من و تو از هم جدا بشیم این جدایی حتما و قطعا دلیل منطقی داشته باشه.
حرفهایش چقدر آرامم میکردند. صدایش... چقدر آرامش داشت. چه حس خوبی بود شنیدن صداقت. شاید کمی تلخ اما هزاران بار شیرینتر از شیرینیهایی که هیچ اعتباری به راست بودنشان نیست.