جان پناه، دختر جسور و قوی داستان که پس از کشته شدن پدر و مادرش در دوران کودکی به دست قادر، سالیان طولانی از عمرش را در دنیای دروغینی که اوبه مغزش خورانده، گذرانده است، حالا با سررسیدن پسری به نام پندار، درمی یابد نه تنها دختر قادر نیست بلکه تمام این سال ها طعمه ای بیش برای پیش بردن اهداف او نبوده است.
جان پناه که همیشه خود را مسئول حفاظت از خانواده اش می دانسته حالا با حضور پندار و برملاشدن حقایق، یک فروپاشی بزرگ را تجربه می کند.