سفیدپوستان به پشت پرچینهای روستاهای آنها رسیده و زندگی را برای بومیان تلخ کردهاند. همه چیز دستخوش تغییر شده و آیندهای غریب و ناآشنا در انتظار همه است. انگار نجاتدهنده آمده، چشم آنها را باز کرده و آنها را بیدار کرده است. شیر خفتهی پشتهها هم از جا برخاسته و حالا زمان غرش است، لحظهی سر دادن فریاد پیروزی. کودکان در حال یادگیری بودند. حالا صدای آنها هم بلند شده است. صدای آنها بیشتر از هر صدای دیگری شنیده میشود.
« این کتاب خواننده خود را به سفری از ماتریکس استعماری به دنیای واقعی میبرد و به ما نشان میدهد که زندگی با تمام پیچیدگیاش از الگوی سادۀ استعمار بازپس گرفته شده است. رمانی با قدرتی انکارناپذیر.»