«میلی، از خودت بهم بگو.»
نینا وینچستر روی کاناپه چرمی کاراملی رنگش به جلو متمایل میشود و پاهایش را روی هم میاندازد تا فقط ذرهای از زانویش از زیر دامن سفید ابریشمیاش دیده شود. من در مورد مارکهای لباس چیز زیادی نمیدانم اما به وضوح هر چیزی که نینا وینچستر پوشیده خیلی خیلی گران است بلوز کرم رنگش به شدت وسوسهام میکند تا دستم را برای لمس جنسش دراز کنم هر چند میدانم معنای چنین حرکاتی این خواهد بود که دیگر برای استخدام شدن هیچ شانسی ندارم به هر حال، انصافاً هیچ شانسی هم ندارم…