اينس از آخرین آثار فوئنتس است. رمانی كوتاه در زمينه موسيقی، تاريخ و عشق است و خواننده را به عمق تاريخ بشر میبرد و با هنرمندی تمام اپرای عذابِ فاوست اثر برليوز را با زندگی كسانی درمیآمیزد كه آن را اجرا میكنند و از آنجا نقبی به اعماق تاريخ میزند.
فرياد بزن، فرياد بزن با ترس، هو بكش چون گردباد، بنال مثل همهمهی جنگل انبوه، بگذار صخرهها بغلتند و خرد شوند و سيلابها بغُرند، از ترس فرياد بزن، زيرا در اين لحظه اسبهای سياهِ سركش را میبینی که در آسمانها میتازند، ناقوسها از صدا میافتند و آفتاب رنگ باخته است، سگها میلايند، ابليس جهان را گرفته، اسكلتها از گور سر برآوردهاند تا به استقبال ستورانِ سياهِ عذاب بروند. از آسمان خون میبارد!