درس شماره یک: به هیچ کس اعتماد نکن.
ایو زندگی خوبی دارد. هر روز از خواب بیدار میشود، همراه با شوهرش نات برای تدریس به دبیرستان محلی کِیسِم میرود. او آموزگار ریاضی است و همسرش نات آموزگار ادبیات. همهچیز همانطور است که باید باشد. اما ...
سال گذشته، دبیرستان آنها با رسوایی زیر و رو شده بود که یک دانشآموز به نام ادی، در مرکز آن بود. اما ایو میداند که این شایعات مربوط به ماجرایی خیلی بزرگتر از آن چیزی است که به نظر میرسد.
به ادی نمیشود اعتماد کرد. دروغ میگوید. به مردم آسیب میزند و زندگی دیگران را نابود میکند. دستکم این حرفی است که دیگران میگویند.
اما هیچکس ادی واقعی را نمیشناسد. هیچکس رازهایی را نمیداند که ممکن است نابودش کنند. و ادی هر کاری برای مخفیکردنشان انجام میدهد.