آخرین اغواگری زمین مجموعهای است از هفت جستار. مارینا تسوتایوا را از چهار شاعر بزرگ روسیهی قرن بیستم میدانند اما نثر درخشان او هم بینظیر است. همان نثری که جستاری مثل «شاعر و زمانه» را آفریده که شاهرخ مسکوب آن را چنین توصیف میکند: «مدتها بود که جستاری به این زیبایی نخوانده بودم؛ زیبا، عمیق و ساده مثل شعری دلپذیر.»
تسوتایوا در متلاطمترین دورهی تاریخ روسیه زندگی کرد، شاهد انقلاب ۱۹۱۷ و قحطیِ مسکو بود، داراییِ خانوادهاش مصادره شد، شوهرش به ارتش سفید پیوست تا با ارتش سرخِ بلشویکها بجنگد، دختر کوچکش از سوءتغذیه مرد و خودش هم ناچار شد به اروپا مهاجرت کند. در اروپا هم گرفتار فقر و غربت بود و دلتنگی برای روسیه راحتش نمیگذاشت. در سال ۱۹۳۹ به روسیه بازگشت اما شوهرش را دستگیر و اعدام کردند و دختر بزرگش را به اردوگاه کار اجباری فرستادند. با این حال، تسوتایوا در تمام این سالها، با وجود همهی مشقتهای زندگی و در فضای جامعهای سیاستزده، همچنان مینوشت و میسرود. شاید آنچه جستارهای این نویسنده را متمایز میکند همین یقین و باورش به ناگزیریِ هنر و پناه بردنش به کلمات باشد.
همهی جستارهای آخرین اغواگری زمین پس از مهاجرت تسوتایوا نوشته شدهاند. از حدود سال ۱۹۲۵ بیشتر آنهایی که بعد از انقلاب ۱۹۱۷ از روسیه مهاجرت کردند دیگر دریافته بودند که بازگشتی در کار نیست. از همان وقت، «ادبیات مهاجرت» از زیرشاخههای متمایز ادبیات روسیه شد. پاریس بزرگترین و فعالترین مرکز ادبیات مهاجرت روسیه بود و تسوتایوا هم در نوامبر ۱۹۲۵ به پاریس رفت. در پاریس، محبوب بود و در کانون توجه. آثارش را در محافل مختلف میخواند و توانست بیشتر آنچه را که در دورهی چهاردهسالهی زندگیاش در پاریس نوشت، منتشر کند. اما تسوتایوا با دیگر نویسندگانِ مهاجر تفاوت داشت چون همچنان معتقد بود خوانندگان حقیقیاش همانهاییاند که در روسیه ماندهاند و مهاجرت نکردهاند. او نه حامی شوروی بود، نه طرفدار کمونیستها و نه هوادار کاپیتالیسم. مخالفتش با دخالت دولت در هنر و ضدیتش با هر گونه «امر و نهی زمانه» به شاعر تردیدی باقی نمیگذارد که او نه دل خوشی از حکومت شوروی داشت و نه میخواست به روسیه برگردد، چون میدانست آثارش آنجا منتشر نخواهند شد.