روایتها و تکههایی که در آنها او هم پدرش، هم احمد محمود و گاه هر دو را تنیده در هم روایت میکند و در عین حال خودش را، خانهها را، شهرها را و این که او به عنوان زنی که سالها کنار یک غول ادبی نوشت و تجربه کرد چگونه هویت خود را حفظ کرده. جُستارهای او کوتاه و مملو از رنگ و نور و قصهاند. از پدری نویسنده که مشتی از خاکِ گور او را مشت میکند تا به جنوب ببرد تا زنی که میکوشد به یاد بیاورد بار نخستی را که پدرش به او برف را نشان داد.