زندگینامهنویسان و منتقدان همینگوی اصرار دارند که تمایل او برای رفتن به استقبال خطر و جنگ و بازی با سرنوشت را برجسته کنند. درواقع، برخی از آنها او را یک مرد عمل در کسوت نویسنده میدانستند و برخی دیگر او را دلقکی میدیدند که میلی جنونآسا به نمایشهای عجیب و غریب دارد. اما همه با ستایش یا انتقاد از او، کمک کردند تا زندگینامهای را که خودش رقم زده بود به یک اسطوره تبدیل کند. اسطورهای متشکل از آثاری که آوازهشان در سراسر جهان پیچید. کتابهایی سرشار از واقعگرایی و مبتنی بر آنچه دیده، زیسته و از زندگی آموخته بود. بدون دوران قلندرانهی پاریس و مسابقات گاوبازی، امکان خلق «خورشید همچنان میدرخشد» نبود و اگر زخمهای «فوسالتا» و بیمارستان میلان و عشق بیحد او به اگنس فون کوروساواسکی نبود، «وداع با اسلحه» در ذهن او متولد نمیشد. بدون قاچاق الکل و داستانهایی که کالیستو برای او نقل کرده بود، رمان «داشتن و نداشتن» بهوجود نمیآمد. بدون جنگ داخلی اسپانیا، صدای بمبها، برادرکشیها، و علاقهاش به مارتا گلهورن بیرحم ، برای او امکان نوشتن «زنگها برای چهکسی به صدا درمیآید» فراهم نمیشد. بدون روزهایی که در خلیج بهسر برده بود و صید بیل ماهیها و دیگر قصههای هولناک شکار ماهی که از ماهیگیران «کوخیمار» شنیده بود رمان «پیرمرد و دریا» نور روز را نمیدید.