پس از اینکه پدر جیوون به رابطۀ خارج از ازدواجش اعتراف و خانۀ مشترکشان را ترک میکند، زندگی جیوون رو به نابودی میگذارد. روان مادرش از هم میپاشد. خواهر کوچکترش افسردگی میگیرد. نمرات سال اول دانشگاهش افت میکنند و فاصلهاش تا افتادن در تمامی دروس کم و کمتر میشود. و از همه بدتر… خوابهایش هستند؛ خوابهایی وحشتناک، اما بسیار دلفریب.
در این خوابها، جیوون در اتاقهایی خونین و پر از چشم قدم میزند. چشمهایی آبی و گیرا. چشمهایی چنان آبی که آب دهان جیوون را راه میاندازند. چشمانی دقیقا شبیه چشمان جورج، همدم تازه و منفور مادرش. چند وقتی است که جورج در آپارتمان تنگ و تاریک آنها زندگی میکند. او به شغل مشاورۀ خود میبالد، در رستوران برای زنان آسیایی چشمچرانی میکند و چنان رفتار تحقیرآمیزی با جیوون و خواهرش دارد که گویی تنها او لایق توجه مادرشان است و بس؛ اما نه، جورج مستحق هیچ چیزی در این خانواده نیست. جیوون نمیگذارد او سهمی از این خانه و خانواده ببرد.
مهم نیست جیوون چند قربانی از محوطۀ دانشگاه میگیرد و چند نفر را فریب میدهد، باید اصلکاری را مزهمزه کند و عطشش را فروبنشاند.
چشمها بهترین بخشاند که در ژانر وحشت نوشته شده، با لحنی جذاب و مسحورکننده، داستان زوال یک خانواده و تلاش آنها برای جمع شدن دوباره دور هم را روایت میکند.