داستان کتاب که در پانزده فصل روایت میشود، دربارۀ شرلوک هولمز و یکی از دوستانش به نام واتسون است که در خانۀ خیابان بیکر استراحت میکنند. آنها به دلیل یخبندان، بیشتر زمان خود را در خانه میگذرانند. شرلوک هولمز در محیط کوچک خانه به تیراندازی و نشانهگیری مشغول است و میخواهد با گلوله بر روی دیوار شکلها و نوشتههایی ایجاد کند. واتسون به صورت اتفاقی از پنجره به خیابان نگاه میکند و مردی را میبیند که در سرمای زمستان یک بلوز و شلوار نازک پوشیده است و به سمت خانۀ آنها میآید. واتسون، شرلوک را صدا میزند و او را متوجه مرد میکند. شرلوک با دیدن مرد فریاد میزند این شاو است، کسی که او را چند سال پیش در کنسرتی دیده است. حضور این مرد در خانۀ شرلوک و اتفاقهای پس از آن داستان کتاب وحشت در خيابان وستاِند را شکل میدهد.