اما روزهای بیگناهی و بیمسئولیتی بالاخره به پایان میرسد. وقتی بمبهای متفقین خانهاش را ویران میکنند، پینو به گروهی میپیوندد که کارشان انتقال مخفیانهی یهودیان و مخالفان به خارج از کشور است. در این میان دل به آنا میبازد که شش سال از او بزرگتر است. پدرومادر پینو، مثل هر پدر و مادر دیگری دلشان میخواهد از فرزندشان محافظت کنند، بنابراین وادارش میکنند در ارتش آلمان نازی ثبتنام کند و فکر میکنند او بهاینترتیب از میدان جنگ دور میماند. اما جنگ دست از سر این پسر هجدهساله برنمیدارد؛ مجروح میشود و پس از مدتی، رانندهی ژنرالی میشود که وزیر دست چپ هیتلر در ایتالیا و از مرموزترین فرماندهان رایش سوم است.