مكان‌های تولدمان به ما برمیگردند. خودشان را پشت ميگرن، درد معده و بی خوابی مخفی میكنند.....

جنگ جهانی تمام شده و ساشا با پشتکار و جاه طلبی، گذشته غم انگیزش را با امید به آینده گره می زند.

تیگان، دختر جوانی است که هشت ماهه ناخواسته باردار است. اما یک شب به حقیقت هولناکی پی می‌برد که آینده‌ی خودش و کودک متولد نشده‌اش را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. او برای گریز از این موقعیت و تصمیم‌گیری برای آینده‌اش راهی سفری برای دیدن برادرش می‌شود. اما خبر ندارد یک راست دارد به دل کولاک می‌زند....

این داستان بلند، با درونمایه‌های اجتماعی و عاشقانه، خواننده را به سفری احساسی و تأمل‌برانگیز در زندگی یک زوج می‌برد؛ سفری که نه‌تنها فراز و نشیب‌های رابطه‌ی عاطفی آن‌ها را به تصویر می‌کشد، بلکه با ظرافت، تعاملاتشان با جامعه و آدم‌های اطراف را نیز زیر ذره‌بین قرار می‌دهد.

یکی از پیچیده‌ترین رویدادهای زندگی عشق است، گاه چنان ناگهانی مبتلایت می‌کند و آتشی در جانت بر می‌افروزد که آرام و قرار از کف می‌دهی.

فارغ از گفت و گوهای فیلسوفانه ما با بندهای زیادی به خاک وابسته ایم. نمی توان خاکستر نیاکان را به پاشنه کفش ها چسباند و با خود برد.