هفت دانشآموز دیگر به مدرسه نمیروند، در اتاقخوابشان پنهان میشوند و توان رویارویی با خانواده و دوستانشان را ندارند، تا اینکه دروازهای به جهانی دیگر پیدا میکنند که راهکاری هرچند موقتی برای فرار از زندگی پراضطرابشان است.
خبردار میایستم. به سر و وضعم دقیق میشوم. در حضور بزرگ ارتشتاران با زیرشلوار و زیرپیراهنی ایستادهام! دارم از خجالت آب میشوم. چطور چنین چیزی ممکن است؟ باورم نمیشود. کاش زمین دهان باز میکرد و من را در خودش فرو میبرد، ولی در این موقعیت قرار نمیگرفتم....
ماجرای کتاب پیش رو حول نویسندهای پیش میرود که مدتی را برای نوشتن داستان جدیدش در خانه تنها مانده و خانوادهاش دور و در سفرند. زمانی که او از خانه خارج میشود، با رانندهای مواجه میشود که سوالی مشکوک و عجیب میپرسد...