چشمم به شبح مردی پشت پنجره افتاد، داشت صاف به قبرستان نگاه میکرد. حتی از آن فاصله میفهمیدم چشمهایش روی من خیره مانده. اما یک ساعتی میشد که دیگر خبری از ماشین کشیش نبود. اصلا کسی در کلیسا نمانده بود. نگاهم را برگرداندم و با خودم گفتم واقعی نیست.
قهرمان اصلی این داستان مرد جوان مخترع و عاشق پیشه ای است که در دنیای درونی خود دچار ترسی مبهم از جزئیات دنیای در حال توسعه مخصوصا اتومبیل ها شده است .او برای بدست آوردن قلب معشوقه اش دست به اختراعی عجیب می زند که بازتابی از جهان بینی اوست.
خالی گذاشتن آپارتمان، حتی برای یک شب، ممنوع. ایجاد مزاحمت برای ساکنان، که همگی ثروتمند هستند یا مشهور یا هر دو، به کلی ممنوع. این ها تنها قوانینی هستند که جولز لارسن در شغل جدیدش به عنوان یکی از مراقبان آپارتمان های ساختمان بارثولومیو باید رعایت کند.
فینلی داناوان که هنوز هم مادری مجرد است ،برای تمام کردن رمان بعدی اش و سرپا ماندنش دوباره به مشکل خورده است ،اما خوبی اش این است که پرستار سرخانه و محرم اسرارش ،یعنی ورا، همراهش است و تنها جسدی که به تازگی با آن سرو کار داشته است .