در این داستان واقعی، زندگی دختری به اسم همراز روایت می‌شود. دختری با رویاهای لطیف دخترانه و عشقی ممنوعه نسبت به راننده‌ی مذهبی پدرش!!

هیچ‌چیز از هیچ‌کس بعید نیست، چون هیچ‌کس از بازی روزگار خبر ندارد. قضاوت کار من و شما نیست...

فقط حیف که گاهی دیر می‌شه. اون‌قدر دیر که لاله‌‌های واژگون تا آخر عمر از غصه‌ی سیاوش، آروم و بی‌صدا اشک می‌ریزن.

راوی رمان ماه زدگان از روی تفنن و بی مبالاتی در بزنگاهی به سوال مرد مجنونی که وسواس مذهبی دارد پاسخ مثبتی میدهد...

(داستانی براساس زندگی جنیان)

(داستان ایرانی)