با پشت سپر خویش ضربه ای محکم به سینه اش کوفتم.شهر چند قدمی به عقب پرت شد و به زانو نشست.از شدت ضربه و درد تهوع آورش ،نفس شاهزاده ی حواس پرت بند آمد و صورتش برافروخت.قصدم آسیب رساندن نبود.
زیر باران می ایستادم و چشم می دوختم به گذر .اما خبری از آقات نبود .دوباره می اومدم پایین .لچک سرم را عوض می کردم و دوباره می رفتم پشت بام و کوچه رو دید می زدم .اما باز خبری نبود.صدای گریه تو هم بلند شده بود.
«کافه کارجین» سومین رمان نویسنده از سهگانهی «کافه وصال» و «عاشک کافه» است. «کافه وصال» در تهران و «عاشک کافه» در استانبول و حالا «کافه کارجین» در مسقط.