از همان دور معلوم بود، آنقدر معلوم بود که حتی کور هم میتوانست ببیند که آنان مرگ را به بازی گرفتهاند و اصلا به شوق مرگ پا به این معرکههولانگیز گذاشتهاند. احمد از پشت شیشه و کرکرهی مشبک پیرهندوزی حس کرد، کشف کرد، یقین پیدا کرد که آن جوانان تا هدیهای هدیههایی به مرگ ندهند رضا نخواهند داد و به خانه نخواهند رفت...
آیدا یه دختر پرورشگاهیه که همزمان با درس خوندنش تو یه فروشگاه مشغول کاره.. شهاب صاحبکارش که متوجه سادگی بیش از حد آیدا میشه ازش واسه فرار از دست طلبکاراش سوء استفاده میکنه و آیدا وقتی این و میفهمه که شهاب فراری شده و طلبکاراش حالا طلبشون و از آیدا میخوان....
نسیم بعد از یک کمای سه ماهه به هوش آمده و بخشهایی از خاطراتش را از دست داده است. به یاد دارد که پسری را دوست داشته ولی هیچ اثری از آن پسر نیست و خانوادهاش چیزهایی میگویند که با بعضی از خاطرات خودش در تناقض است و به تدریج معماهای پیچیدهای درست میشود که تلاش نسیم برای حل کردنش داستان جذابی میسازد.