از وقتی خودش را شناخت ساده و معمولی بود! پاک و بی‌غل و غش!

مشکل درست از همان لحظه‌ای در زندگی من شروع شد که پرستار با خوشحالی تمام به پدر و مادرم مژده داد که دختردار شده‌اند و زمانی این مشکل بغرنج‌تر شد که برادرم سهراب با هزار نذر و نیاز به‌ دنیا آمد.

معلوم می‌شود که داون فقط یک غریبۀ بی‌دست‌وپا نبوده و فرد نزدیکی او را هدف گرفته است...

ديروز بود كه اطاقم را جدا كردند، آيا همان‌طورى كه ناظم وعده داد من حالا بكلى معالجه شده‌ام و هفته ديگر آزاد خواهم شد؟ آيا ناخوش بوده‌ام؟

شخصیت اصلی این کتاب دختری به نام صحرا است. او با مادر و خواهرانش زندگی می کند....

ترلان سرش را تکان می‌دهـد. به همیـن سادگی کلمات محکم و آشنای زندگی‌ اش بی‌مصـرف شده بودند