صدای خندهاش فارغ از حرفهای تلخ و جدی چند لحظه پیش بود.
- آره میگفتی یه عالمه فرشته کوچولو دور لامپ خونهمون میچرخن.
- کاش کنارشون یه فرشته بود برای رسوندن آدمای درست به همدیگه. میاومد میزد سر شونهت و در گوشت میگفت "خودشه --همون که داره میاد سمتت".
- خب الانم اومده گفته که حالت این شده دیگه.
- نه، باید ماموریتش وقتی تموم میشد که به اونم میگفت من همونیام که باید.