بالاخره وقتش رسیده بود لحظهای که ترسها مثل خاطرهای کهنه و بیاثر شده و دلها برای زمین زدن ظلم، آماده بودند؛ حتی با دستهای کم و بیش خالی، با تنهای رنجور و مریض با دلهایی پر از درد.
این چند نفر هر چند کم توان هر چند رنجور و مریض؛ آمادهی جنگ بودند.