خانوادهی دانیل و اریکا بعد از یک ورشکستگی مالی، به ویرجینیای غربی سفر کرده و در محلهای ساکن شدهاند که دربارهی آن داستانهای عجیبی وجود دارد. نزدیک به پنجاه سال پیش در همین خانه، دختری به نام سلین توسط عمهخانم - که هر پنجاه سال یک بار، دختری را میرباید - ربوده شده است! «داستان یک روح»، شرح خواندنی و جذاب اسارت اریکا در چنگ عمهخانم و تلاش برادرش دانیل برای نجات اوست. دانیل باید علاوه بر نجات اریکا، طلسم عمهخانم را هم بشکند تا پس از این، او نتواند هیچ دختری را به اسارت درآورد. به نظر شما انگیزهی عمهخانم در به اسارت درآوردن دختربچهها چیست؟ آیا دانیل و اریکا موفق میشوند طلسم او را بشکنند؟