در کتاب "باغ استخوان" میبینیم که ایرل همیشه تلاش میکند تا رضایت خانم وسپر را جلب کند. با این حال او هیچوقت از ایرل راضی نیست. ایرل اشتباه نابخشودنیای میکند و یکی از موجودات هولناکی را که خانم وسپر خلق کرده نابود میکند. ایرل به بخش دیگر گورستان فرار میکند و با سرپیچی از خانم وسپر، وارد ماجرایی تازه میشود. راستی این را نگفتیم: ایرلِ داستان ما میترسد که واقعی نباشد. او از خاک و استخوان و تصور ساخته شده است و تنها چیزی که زندهاش نگه میدارد، یک رشتهی بسیار مرغوب جادویی است که توسط خالق بیرحمش، خانم وسپر برای زنده کردن او استفاده شده است!